سجاد رشیدی پور


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 176
:: باردید دیروز : 1835
:: بازدید هفته : 176
:: بازدید ماه : 4881
:: بازدید سال : 72353
:: بازدید کلی : 2317899

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

سجاد رشیدی پور
جمعه 12 تير 1394 ساعت 18:2 | بازدید : 4397 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

نمی رنجــم اگــر کاخ مرا ویرانــه می خواهد

که راه عشق آری طاقتی مردانه می خواهد

کمی  هم  لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را

پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد

چــه حسن ِ اتفاقی ! اشتراک ما پریشانـــی  است

که هم موی تو هم بغض من ، آری شانه می خواهد

تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست

تسلی  دادن  این  فاجعه  میخانه می خواهد

اگــر مقصود تو عشق است پس آرام باش ای دل

چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد

-------------------------------------------------------

پیشتر عاشق ِکسی بودم ، دختری اهل ِ این حوالی بود

نه مدل، نه ستاره، نه مانکن، ساده اما عجیب عالی بود

 

مثل ِقالیچه‌ی پرنده ، مدام از خوشی توی ابرها بودم

 

روزهایـــم  ستاره باران  و رنگ ِ شبهام  پرتقالــی بود

 

من به پاییز فکر می‌کردم ، زیر چتــری که مشترک می‌شد

 

شعر از لای دفترم می‌ریخت ، دست ِجیبم اگرچه خالی بود

 

شعـر در من شبیـه یک چشمه ، بی‌توقف مدام می‌جوشید

 

مملکت رنگ و بوی دیگر داشت، مملکت غرق ِخشکسالی بود

 

کار ، کم کم رقیب ِ شعـــرم شد تا که از هفت خوان عبور کنم

 

خوان ِ هفتم  نگاه ِ  او بـــود  و  اولـی ، مشکلات ِمالـــــی بود

 

ناگهان دیر شد، چه زود و چه بد، به همین سادگی و تلخی رفت

 

بعد من ماندم و دلــی مبهوت ، ظاهرا  وقت ِ ماستمالی  بود

 

پیش ِیک مرد ِمردتر از من ، در لباس ِعروس می‌خندید

 

مثل بخت ِ بد ِ نداشته‌ام ، رنگ ِماشینشان ذغالی بود

 

مادرم از مخاطب ِ غائب ، صبح تا شب سوال می‌پرسد

 

من صریحا دروغ می گویم : بانوی شعرها خیالی بود...

---------------------------------------------------------------

 




:: برچسب‌ها: شعر سجاد رشیدی پور , اشعار سجاد رشیدی پور , شعر , سجاد رشیدی پور ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: